1- پست هایی که در گوگل ریدر مرحوم فیو کرده بودم رامیخواندم، به خودم قوت قلب میدادم، امیدمیدادم،که ناگهان اشکی بی اجازه از گوشه چشمم سرنخورد و بلغزد به روی صورتم. چقدربچه بودم،چه سر پرشوری داشتم، چه آرزوهایی، همه آرزوهایم رنگ باخته،پوچ و بی معنی شده، از آن احوالات بچگی فاصله گرفته ام،بزرگ نشده ام،پیر شده ام و سر پرشورم،تبدیل به مخزن الاسراری شده که اگر زبان به شدت سرخم را درکام نگیرم به قول همای: لبم را چون لبان فرخی دوزند!البته من کجا و فرخی کجا،بحث شباهت مکافات سخن است تا شباهت افکار و زندگانی.
2- زمانی خواندن و نوشتن بخش اعظم اوقاتم را پرمیکرد،اما الان روزگار نه علاقه ای گذاشته برای خواندن و نه حوصله ای برای نوشتن. وقتی به جای تو تصمیم میگیرند،حرف میزنند و عمل میکنند و حتی این جرات را به خود میدهند که به جای توفکر کنند، بگذریم. صبح را شب میکنم و شب راصبح درتنهایی، باافکاری پوچ و توخالی، این است احوال من! به قول مولانا :
هیچ صبحم خفته یا خندان نیافت . هیچ شامم با سر و سامان نیافت
3- برای خاتمه این پست حیف است عاشقانه ی درکارنباشد، از همان گوگل ریدر مرحوم، نوشته ای خاک خورده از آقای آرام دوست داشتنی میگذارم که درست یا غلط وصف الحال من شاید نبود وهست!
"رقیب گاهی ! گاهی که نه، همیشه برای من یک آزمایشگر حقیر است. من هرچه را که بخواهم به سرعت بدست میآورم. به هر شکلی که شود. بخواهم بدست بیاورم، بدست میآورم. این روزها اما، همه را به امان خدا سپردهام. باشد که رستگار شوند. آمین" این هم از عاشقانه من! این که کجایش عاشقانه بود بیشتر به خودم مربوط است و لاغیر!
درباره این سایت